با آن همه سلاح
با آن همه ستوه
با آن همه گلوله که بر پیکر تو ریخت
ارنستو
این بار هم دروغ در آمد هلاک تو
آنان که تند تند تو را خاک می کنند
آنان که زهر خند به لب دست خویش را
با گوشه های پرچم تو پاک می کنند
که : دیگر تمام شد دنیا به کام شد
تاریک طالعان تبه کار بی دلبند
خامان غافل اند
تو زنده ای هنوز که بیداد زنده است
تو زنده ای هنوز که باروت زنده است
تو در درون هلهله های دلاوران
تو در میان زمزمه دختران کوه
در شعر و در شراب و شبیخون تو زنده ای
آوازه خوان گذشت و لیکن ترانه اش
گل می کند به دامنه کوهپایه ها
خورشید های شب زده بیدار می شوند
یک روز از کمینگه تاریک سایه ها
مردی و یک تفنگ
مردی و کولهباری از نان و از غرور
آزاده ای گشاده جبین قامت استوار
یک روز بر وزارت کوبا نشسته تند
روز دگر به خون
در سنگر بولیوی دور از دیار یار
آه ای پلنگ قله آه ای عقاب اوج
گر آفرین خلقی شایسته تو بود
مرگی بدین بلندی بایسته تو بود
آه ای بزرگ امید
اینک که مرگ می بردت بر سمند خویش
این گونه کامیاب
این گونه پر شتاب
گر آرزوی دیر رست را سراغ نیست
در قلب ما بجوی
آتش
آهن
ویرانگی و خشم
در قلب ما ببین کهویتنام دیگری است